این انشا را برای بچه های هفتم گذاشتم برای کتاب مهارت های نوشتاری شون.هم بند مقدمه داره هم نتیجه.دانلود و خود متن در ادامه مطلب.
با زبان عاطفه زمزمه می کنم . حاصل عمرت سه سخن بیش نیست . خام بدی پخته شدی سوختی . تا که به من تجربه آموختی .
چه قدر بودنت زیبا بود. مثل تابیدن آفتاب بر ساقه های ترد بابونه . مثل چرخیدن پروانه به دور گل .
مثل پرواز کبوتری بر تلاطم دریا . چشم امید منی مادر بزرگ. خوب شد آمدی که چشم در راهت بودم.
ماه در آغوش تو به خواب می رود و خورشید با چشم های تو بیدار می شود.
آری بودنت زیباست . ای زیباترین شعر دنیا ! مادر بزرگ!
خیلی وقت است که خانه ات دور شده از ما
سنگ سفید مزارت
کهنه و پر از جای پای غریبه ها شده
دست می کشم بر مزارت
به خیال نوازش گیسوان سپیدت
برایت گلاب آورده ام
یادت هست چقدر عطر و بویش را دوست داشتی؟
این عید بر عکس همیشه که تو گلاب می پاشیدی میان دستانمان
من آمده بودم خانه تو را لبریز از عطر گلاب کنم.
می شنوی حرف هایم را مادربزرگ خوبم؟
آنقدر هوایت را کرده بودم که با اجازه ات امروز
سجاده ات را باز کردم
خانه پر شد پر از بوی تو
پر از بوی خاطرات شیرینت
دوباره گل گذاشتم کنار مهر و تسبیحت
می خواهم بپچید همیشه عطر یادگاری های پر برکت تو در خانه
بوی بهشت گرفته وجودم در چادر نماز تو
می بوسم سجاده ات را به هوای بوسیدن دست های تو
دلم برایت خیلی تنگ است
کاش هنوز هم بودی
زود بود برای این که فقط خاطراتت برایمان یادگار بماند .تو در پشت پرچین خاطراتم هرگز نخواهی رفت از یاد. می بوسم جای پاهایت را در خانه ،مادر بزرگ! و تو را به خدا می سپارم نازنینم..
آری مادربزرگ ! پندار و گفتار و کردارت برایم پند آموز و افتخار آفرین است .
ای گنج دنیا ، ای برکت زندگی ، ای مهربان ، هرگز سیمای نورانی ات را
فراموش نخواهم
کرد.